الو اقا امام زمان
سلام یه حرفایی دارم که نه می تونم به دوستام بگم نه به خانواده ام خدایا به کی بگم که به حر فام گوش بده ولی تحقیرم نکنه نخواد قضاوت کنه فقط به حرفام گوش بده اروم که شدم حرف هاش بوی همدلی بده اخ چه حالی میده با اون در اوج گریه بخندم دیگه این جوری من از ادمای این دنیا حتی یه حالت خوبه خشک خالی نخوام و وقتی ناراحتم راحت دلم باشه. خدایا بگو اگه یکی دلم رو زیر پاش له کرد احساسات لطیف کاغذی مو پاره کرد توی رگ قلبم تنها احساس جاری وبهانه ای برای تپش قلبم بود وبعد...خدایا از نوشتن اخر این قصه نیرنگ وبی وفایی تمام وجودم می لرزه اخه می دونی یکی که می شه سرپناهت اگه بره از نبودنش بی پناه می شی اون وقته که سردت می شه چون خونه نداری مجبوری هر جایی بخوابی تمام وسایلت پخش میشه کف خیابون بعدش دزد ها به فریب یه خونه گرم ونرم وسایلت رو می دزدن حالا چه اشکار یا یواشکی بی چیزت می کنن دیگه نه صمیمیت نه ایثار نه لبخند نه شادی نه اعتماد نه سر زندگی نه حتی عشق داری تمام وسایل خونه ی دلت همه اینا بودن که دیگه نداریشون می شی گدای یه لبخند یا یه بغل .. خدای من تو بگو در این فصل پاییزی که بعد از تابستون گرم خاطرات گذشته می یاد توی بارون جفای دیگران کی چتر همراهی رو برام بگیره خدایا چی گفتی اسمش مهدی صاحب زمانه خب کجاست خدایا شماره اش رو برام پیامک کن خدایا چرا نمی گی اهان باید ازش اجازه بگیری ادم مورد اعتمادی هست من دیگه نمی تونم زیر درخت پر بار غمم کمر راست کنم خدایا از نگاهت معلومه که می تونه بهم کمک کنه خدایا این شماره تلفنشه اگه گوشیش رو بر نداشت چی کار کنم چی سرش شلوغ نیست خدایا ممنونم فعلا . الو اقا امام زمان من از طرف خدا زنگ زدم گفتن شما می تونین به من کمک کنین تازه یه شکست عشقی خوردم خیلی دلم از بی وفایی ادما تنگ اومده . .. به ساعت که نگاه کردم دیدم من الان چهار ساعته با هاش حرف می زنم با حالی غیر ممکن می خواستم ازش خدا حافظی کنم تا می خواستم برای خدا حافظی زمینه چینی کنم فهمید و گفت دیر اومدم زود هم می خوام برم این چهار ساعت خیلی کمه برای با هم بودن گفت خطش هیچ وقت اشغال نیست نگران هزینه نباشم حرف زدن با اون تو ی این دنیایی که حتی بهت ا ب می دن پول می گیرن مجانیه تازه ادرسش رو هم داد :محله هم دلی خیابان پاکی کوچه ی سمت راست خونه ی سفید با دری که رنگ حیا داره نگران گم شدن نباش فقط باید چشمات پاک باشه