هدهدمن وخدا
هدهد خوبم اگه خدا سراغم رو گرفت به خدا بگو این چند وقته که نیومدم بدجوری سرم شلوغ بود هدهد یه وقت از دهنت در نره که من می خواستم خدارو بپیچونم هدهد من به خدا دروغ نگو ولی همه ی حقیقت رو هم نگو الان می خوام برم خونه ی شیطون خیلی وقته که باهاش رفت و امد دارم اگه خدا بفهمه نمی ذاره می دونی خیلی با شیطون خوش می گذره من بیشتر از خدا باهاش حال می کنم هدهد جون به خدا بگو خودش امشب می یاد من رفتم خداحافظ یه وقت بند رو اب ندی . پشت در خونه ی شیطون که رسیدم دیدم داره با یکی حرف می زنه اون هم پشت سر من, شیطون به اون می گفت خیلی ساده اس فکر می کنه که خدا نمی دونه می خواد بیاداین جا راستش اون قدر ازخونه دلش یواشکی دزدی کردم که خودش هم نمی دونه ولی صاحب خونه به این احمقی ندیدم تا وقتی که بی چیزش نکردم ول کنش نیستم اون من رو خیلی دوس داره ولی من ازش بدم می یاد .تا این هارو شنیدم از شدت ناراحتی راه مو گرفتم رفتم اخه شیطون دوست صمیمی من بود خیلی دوسش داشتم اون تموم این مدت از من سو استفاده می کرد اخه خودش می دونست که من بهش خیلی اعتماد دارم چرا این قدر احمق بودم نفهمیدم که خدا می دو نه ,چه جوری تو ی چشمای خدا نگاه کنم وای من چه قدر بدبختم . هق هق می کردم و نیازمند یه اغوش گرم بودم با تموم جونم می دویدم که یه هو توی اغوش اشنای کسی پرت شدم اخ جون اون خدای من بود اشک هامو پاک کرد وگفت گریه نکن اون ارزش این هارو نداره تو بدبخت نیستی چون من رو داری مگه من برات کافی نیستم کوچولو کاش می دو نستی چه قدر دوستت دارم کاش می دونستی که امروز این جا کشنوندمت تا ....
- ۹۴/۰۳/۱۱