برای اخرین بار به عشقت چی می گی؟
خانوم دم رفتن چه قدر عزیز شده نمی تونم ازش دل بکنم نه نگاهش کن چه جوری بهت می خنده این بچه چرا با دل من این جوری می کنه ای کاش یک کم بزرگ تر بود ای کاش می تونستم قبل از رفتن بیشتر باهاش بازی کنم الان که بچه اس فقط می تونم دستش رو بگیرم یا براش شکلک درارم خانوم این بچه چرا اینقدر می خنده مگه خبر نداره که من می خوام برم تا چند ماه نمی تونم بینمش دخترم دوستت دارم اگه یه روز وصیت نامه ی من رو خوند ی می شه از دست من ناراحت نباشی که بهترین سال های عمرت پیشت نبودم خوشحالم که من توی راه عشق خدام وخانواده ام جونم رو می دم ای کاش دم رفتن خواب بودی و این قدر دل من رو نمی بردی دستای کوچیکت چه قدر زور داره که نمی تونم دستم رو از حصارشون بیرون بکشم عزیر بابا خوش به حالم که با تو شیش ماه بودم ولی خیلی بد شانسم که بزرگ شدنت قد کشیدنت رونمی بینم تو هم نمی تونی بابات رو وقتی که ته ریشش یک کم سفید شده ومو هاش هم هنوز سیاهه اما با چند تارسفیدش روببینی شاید هم نتونم با تموم زورم تورو بغل کنم فشارت بدم تو هنوز کوچیکی اگه این کارو بکنم که خفه می شی دم رفتن یه بوس به بابا می دی می ذاری دست رو سرت بکشم شاید اخرین بار باشه شاید دفعه بعد دست نداشته باشم همه چیز توی جنگ غیر قابل پیش بینیه خداحافظ ناز دوردونه ی بابا خداحافظ عزیز بابا خداحافظ جونم خداحافظ عشقم....
- ۹۴/۰۵/۱۴