به خودم نیازمندم خودم را به من پس دهید
مثل پرنده ای که دیگر به پرواز ایمان نداردو مثل تیز پایی که از شکار اهو ی حقیقت نفس بریده است مثل خیلی های دیگر که مثل لاک پشت توی سر خودشان یقین و ایمان می کشند من کی هستم یادم نمی اید که تصادف کرده باشم یا الزایمر داشته باشم خدا گل های سرخت را پس می دهم در خود حلقه می زنم روی تمام وجودم این حس موجوداست ورود ممنوع تنها نمی شود که باشم چون حتی در چاه نیز یوسف پشتش از خورشید حمایت خدایش گرم است ولی خود را تنها می کنم همه را موقت مرخص می کنم که بروند نه نگو که عاشقم خلوت گل اویزم را برای معشوق می خواهم نه نگو که افسرده ام ولی چه اشکالی دارد ادم خودش را به عمد گم کند و دوباره ییدا کند می خواهم به خودم سفر کنم یک دست برای بستن چشم هایم و دو پنبه برای گوش هایم یک من برای جاده ی نم زده ی باران یک خیابان خلوت برای دراز کشیدن باران هم باید بیاید زمین زشت را قشنگ کند روی ش را زیاد نکنید که به خود خرج سفر ندهد یک گل سرخ بر روی چمن زار زرد قلبم عابر پیاده از این به ظاهر مرده گذشت کن نمی خواهد تدفینش کنی من دستان نوازشگر لطیف یک کودک را می خواهم تا چشمان نیمه بازم را ببند درست است در بیمارستان نیستم اما من در اغما فرو رفتم یک وقت زنده به گورم نکنند چون مانند انها چتر ندارم و باران مرا دوستش می داند باران هم مصنوعی شده شبنم صبح مرا در قطره ی کوچکت غرق کن
- ۹۵/۰۲/۰۹