/ پدر مرا پدرانه بخوان /

این است فریاد ما، این است آرزوی ما، صلح در تمام دنیا.

/ پدر مرا پدرانه بخوان /

این است فریاد ما، این است آرزوی ما، صلح در تمام دنیا.

/ پدر مرا پدرانه بخوان /

سلام بازدیده کننده ی عزیز این نویسنده دیگه نمی نویسه یه جورایی به قول خواجه امیری سلام اخر امروز 18مرداد 95اخرین روزه برام سخته دارم با یه ادم خداحافظی می کنم چون که باید برم نپرسین چرا باید رفت دیگه دلیل نمی خواد این وب سر به اینترنتی منه من که ولش کردم شما با خوندنش به نویسنده اش لطف می کنین به وبی که می تونست 5 ساله بشه ولی الان 482 روز عمر داره در اینده رو نمی دونم خودم همیشه از این وبای خاک خورده می ترسیدم دنیا گوش شنوایی داره عقده ایی هم هست از هر چی ترسیدم سرم اورد خواهشی دارم بقیه مطالب رو هم بخونین نذارین این وب بیشتر از ا ین خاک بخوره وبی که شاید صاحبش برای همیشه فراموشش کنه با این وب در یک کلام تنهایی هامو شادی هامو دوست داشتن هامو سهیم شدم این وب مثل یه دوست باهام بود وقتی که ادما سال 94 همه یه جورایی پرتم کرده بودن دور :):) گاهی انسان بودن گناه بزرگیست. اکنون که میدانم بخاطر کمک کردن به کودکی بیگناه که بازیچه جنگ و خشونت شده است فردا قبل از طلوع آفتاب مرا بدستان خداوند می سپارند. میدانم که انسانیت هرگز نمیمیرد ولی بدانید که گاهی انسانیت گناه بزرگیست:):)

حصاری از نوع بتون

چهارشنبه, ۱۱ شهریور ۱۳۹۴، ۰۳:۲۱ ب.ظ

حصاری دور خودش کشیده بود ان هم با بتونی ترین مداد حتی ماشین های سنگین نیز نمی توانستند حصارش را با خاک یکی کنندحصاری از جنس اهن طلایی رنگ ان هم در جایی غیر قانونی به عنوان محکم ترین بنا در شهر معروف بود البته کسان دیگری هم مانند او حصار داشتند اگر ان بناها نبود می شود گفت که گردش گر های زیادی برای دیدن عمارت او بال بال می زدند پرنده ها از ان حصار دوری می کردند خاطرات قفس برایشان تداعی می شد بچه ها ی کنجکاو از دیدن ان مکان زشت و تاریک بیزار بودند شاید پرواز یک نوشته بر روی بام خانه و سرک زدن اولین موجود موجود به عمارتش کوشش و صف ناپذیری برای او بود تاببیند ان چیست برای گرفتنش حتی نزدیک بود از بام به پایین بیفتد اما ان را گرفت نامه ی دخترکی به اقایی به نام ... بود:سلام امروز کبوترم  با من قهر کرد مجبور شدم نامه را بنویسم و به باد بدهم می دانی که چه قدر دوست دارم بینمت چند روزی ایست که دختر خوب و دوست داشتنی   شده ام  به خوبی با خدا حرف می زنم  تا صدای خوش محمد بر سر ساختمان ابی رنگ می اید یعنی که بیاید وقت قرار با خداست من هم زود تر از همه اماده می شوم و با خدا حرف می زنم همان گونه که او دوست دارد مو هایم را با کش صورتی رنگ می بندم و روسری سفید ی به سر می کنم تا گنج های سیاه رنگم تنها مال خودم باشد من سر پا گنجم مگر نه باید پنهانشان کنم دروغ کم تر می گویم حتی به خاطر راست گفتنم در اتاق و حشت زندانی شدم اما چه کنم که د ر اخرین نامه به تو قول داده بودم تو چرا به قولت عمل نکردی مگر قرار نبود که زود تر بیایی  تا پادشاه ما شوی  هزاران پادشاه امدند اما کاری نکردند لااقل تو از طرف خدا بیابه این کره ی خاکی سر و سامان بده  من دوست دارم روزی را ببینم که هیچ بی  عدالتی نیست   همه با هم یکی اند  بلال ها عزیز خواهند شد زن ها به حق واقعی شان می رسند زن ها زن خواهند بود و مردها مرد ,فقیر ها دیگر از نان شب نگران نیستند شاید فقیر  یا گدایی نباشد که مادر بزرگ اسکناس های پاره پاره ی خود را به ان ها بیندازد قاضی های شهر هم بیکار می شوند شاید یک مگس را محکوم کنند که چرا ان ها را نیش زده است ولی نه انها دوباره به مدرسه می روند  تا عدالت را ازتو یاد بگیرندزندان ها هم تعطیل می شوند دزد ها انسان می شوند و سیاست مداران و سرمایه داران میلیاردی همانند بقیه انسانی هم تراز  علم دگر کاشف بمب اتم نیست علم واقعا وسیله برای خدمت به انسان است دگر کسی به امید سرزمین موعود کسی را از وطن  و حق واقعی اش  محروم نمی سازد و نوزاد هیجده ماهه را زنده زنده نمی سوزاند شاید زندان ها به جای انسان های گمراه های نابلد و انسان های مظلوم پر از ظالم های شود که برای رسیدن به اهداف سیاسی شان مردم بی گناه را تحریم می کنند تا مادری بر اثر نبود دارو بمیرد  و کسانی برای رسیدن به سر زمین موعود ادم چیز می کنند کسانی برای ثبات قدر ت دستشان الوده به خون است و تو رهبر ما خواهی بود و شعار ما این خواهد بود جانم فدای مهدی.

  • ۹۴/۰۶/۱۱
  • جوون مرد ...