دار ندارم را دار نزن ای دنیای الزایمری
ای کاش می شد من دیگر این جا نبودم ای کاش می شد انتخاب کرد که کدام دیار را می خواهی ان وقت با کمال شرمندگی دیار تو را انتخاب می کردم عزیز من ان قدر مریضم که نمی توانم بنویسم از حالی که روز گاری خوش بود خوش ذوقی کلامم از سرم پرید کبوترانه ای بودم بر بام خیال اما منطق بی رحم قاتل خیال شد دنیا را باری دیگر دیدم ان هم باپیشرفته ترین عینک چه قدر کیلومتر ها با من دور بود و من نمی دانستم ببخش عزیز که من تلخی یک ادم شکست خورده را دارم چاره ای نیست وقتی بدانی که باید سکوت کرد باید باید است خشن تر از هر ببری هستم که نافرمانی اش را بیشتر می شناختند اما حال در زنجیر بایدها اسیر است نافرمانی از بدی ها و زشتی ها اما اگر تو نباشی ناچارم قبول کنم که باید مطیع ان ها شد هوس امیز است اگر بدانی که دیگر من نخواهم بود پس خواهی امد مگر این من باید راه برود تا بدانند زنده است مرده نیست این من خاص ترین مرده ای است که از دام شست وشوی مرده شور گریخته است هزاران تیر در قلبم فرو رفته است تیر های از زهر های طلایی رنگ نمی خواهم تیر باران شوم لاقل چشم هایم را بندند تا نبینم که خون از چشم هایشان فوران زده تا من شاهد مظلوم مرگ اهوی جوان در دستان چنگال صفت اهوکش نباشم برف در روز مجازات من می بارد کشتن انسانی بی گناه ان هم با اعمال ی بس حیوانی انسانی به نقل از خود معتبرشان که چرا دینش اسلام است و رهبرش مهدی صاحب زمان دوردانه ی عالم عنایت کار کشده ای کن ومرا از خودت نران ای مهدی جان هراسانم که دیگر تو را به یاد نیاورم این دنیا بد الزایمریست و کافی ایست تا من بروم گوشه ای تا تو را در دار ندار قلبم نداشته باشم
- ۹۴/۰۶/۰۸