رابطه ی معکوس بین عادت و جدایی
نمی دونم چه رابطه ای بین مرگ و جدایی عاشق هست جدایی برای یه عاشق مثل مرگه ولی باید جدایی باشه که عاشق در هراس از دست دادن عشق همیشه بسوزه و به جای ساختن خودش رو نابود کنه و بشه یه رو ح دوم در کالبد معشوق جدایی نمی ذاره که بحرانی مثل عادت توی عاشق هم گیر بشه یعنی این که عاشق نسبت به عشق بی تفاوت باشه وظیفه اش رو فراموش کنه خب گل نر گس نکنه من عادتی شدم نسبت به تو بی تفاوتم و وظیفه هامو با پرویی تموم فراموش کردم ای وای بر من تو که پیش من نیستی از من دوری ومن حتی یه بار هم تورو ندیدم پس کدوم عادت بگو دیگه کدوم عادت بذار بگم که شاید توهم دارم که تو رو دوست دارم نه پس این گریه ها از کجاست این که گاهی دلم برات تنگ می شه این که برای تو خجالت نمی کشم می گم عشق اگر هم نیست بذار برای دل گرمی بگم بابادست خوش به من که این قدر بدم که منجی نمی تونه رو من یه حساب خیلی کوچولو به اندازه ی یه پنجاه تومنی باز کنه توی شاهزاده روم اون جایی که کشیش به مردم می گه در انجیل بابی هست که می گه یکی می یاد که صلح رو برقرار می کنه دیگه زمان اون هیچ جنگی نیست همه جا پر از عدالت محضه به هیچ کس ظلم نمی شه یه پیرزن گفت من هم می تونم بینمش بعضی ها که به اومدن منجی امید نداشتن خندین حالا من می گم این دوری و این مشکلات این زمانه بدون تو بر فرض محال پنج تا از تار موهامو سفید کرد باور می کنی که می خوام جای اون پیرزن رو بگیرم چون باز دل من به اندازه ی صورت یه پیرزن چین و چورک داره و پیر پیر شده به اطرافیانم هم نمی گم امید دارم دنیا یه روز فقط صلح فقط عدالت و خوبی داشته باشه اون هم با اومدن یه نفر
- ۹۴/۰۹/۱۱