سرم را به بازی زیک زاک ماشین مو تراش گرفتند ولی وای از جانم
دختر 6ساله ام البوم عکس رو به دستش گرفته و روی زانو های من نشسته ریزریز می خنده موهاش یک کم نم داره با هزار بدبختی راضی شد تا مادرش گیسش کنه گیسو طلای من هی سوال می پرسه و من صبورانه جوابش رو می دم بوی توت فرتگی می ده هی بوش می کنم بنا براین حواسم نیست که به اخرای البوم رسیدیم بلند داد می کشه و کلی ذوق می کنه به البوم که دقیق می شم یه عکس قدیمی می بینم رنگ به رنگ می شم دستام گر می گیرن زبونم تلخ می شه دست به موهام می کشم از ته دل می خوام دخترم هیچ سوالی در مورد این عکس نپرسه ولی اون مشتاقه بدونه با همون زبون دخترونه و با نفوذش می گه بابایی این تویی کچل کردی راستی بابایی چرا بغلی دستیت هم مثل خودت کچله مگه مردا کچل می کنن عصبی می شم محکم البوم می بندم دست کوچولوی دخترم لاش جا می مونه دردش می گیره البوم رو یه گوشه پرت می کنم یواش بغلش می کنم می بوسمش بعد از چند دقیقه اروم من رو می بوسه و می گه بابایی حرف بدی زدم می گم نه گلم اونی که پیشم بود دوستیم بود این جا که دیدمش دلم براش تنگ شد می گه بابا خوب برو بینش می گم چه طوری می گه خیلی راحت می گم اگه بخوام بینمش یا باید خواب باشم یا بمیرم می گه تو خوابش رو بین خوب می گم باشه عشقم .بعد از سال ها هنوز حال پیرمرد راننده تا کسی رو دارم که عکس پسر سربازش رو به داشبورد ماشینش چسبونده بود و منتظر بود که بیاد هم رانندگی می کرد وهم یه دنیا به پسرش نگاه می کرد دخترم می چرخونم می ندازمش بالا خیلی بی هوا و حواس پرت می گم خوبه که فقط باید شوهرت بدم و نمی خواد بفرستمت سر بازی دخترم می گه یعنی چی می گم هیچی مثل وختی که باید برای خبر نگار ا ,فامیل و همه ی اهل ادم تو ضیح می دادم که اون روز چی شد یا دوستم چی گفت یاشاید کسی نفهمید بر سر دوست داشتن یا خود خواهی تسبیح دوستم اخرین یادگاریش رو به خانواده اش ندادم بابا کی باید یاد بگیرن یه ادم رو با این وضع باید گذاشت توی حال خودش باشه این همه نپرسن نه دوای درده نه مرده زنده می شه راستی چند ساله که اتوبوس سوار نشدم با هر زحمتی بوده حتی با پای پیاده مسافرت یا ماموریت رفتم اون قدیما خوب بود با شتر و اسب رفت و امد می کردن تصادفی نبود مگر یک در میلیون گاهی اسب نجیب و ارام نبود یا شتر بچه سر به راهی به دخترم گفتم سر باز یعنی جوانی که با سر پر شورش بازی می کنند ولی با جانش اصلا
- ۹۵/۰۴/۰۴