شاید این رهگذر تو باشی
صدای پای رهگذر قلبم را می لرزاند با این که می دانم غریبه است او لحظه ای در این کوچه گذر خواهد کرد اما نمی دانم چرا فکر می کنم که تو در این کوچه بی من قدم می زنی امروز و روز های پیشین هوا بارانی نبود خدایا شکر تو در زیر باران خیس نخواهی شد من تاب سرما خوردگی تو را ندارم من در این خانه زندانی ام وگرنه می توانستم با کوچک ترین صدایی دل به دریا بزنم و به بیرون بیایم که شاید تورا ببینم اما من زندانی ام خواب و خوراک این زندانی در کنج این درزخ فراهم است اما این زندانی ملاقاتی ندارد پنجره را حصار کردند که اگر تو را دیدم خودم را از ان بالا به پایین نیندازم هوای بیرون دو جداره است صدای من در گوش های تو انعکاس نخواهد داشت چند توصیه برای تو دارم هرگز در زمستان بی شال گردن بیرون نرو غروب را تماشا نکن که تو خود طلو عی با خودت در روز های بارانی چتر ببر که کسی در این جا اجازه نمی دهد تا زیر سایه چترش با او قدم بزنی این را درست نمی دانم اما ا ز یکی هم اتاقی هایم که تازه آمده است شنیدم, گنجشگ ها را این قدر لوس نکن چرا همه گندم ها را به آن ها قرض می دهی اگر چاق شوند نمی توانند نامه های مرا به تو برسانند جای کبوتر خالی ایست ای کاش کوچ نمی کرد چه پیغام رسان بی ادعایی بود سلام مرا به مترسک برسان و به او بگو مرسی که دل به کلاغ نمی بندد و به خوبی از مزرعه مراقبت می کند گاهی دوستت ندارم وقتی که می دانم با دوست داشتن های الکی خود برای چشم هایت دردسر می شوم دوستت دارم زیرا بی آن که تو از من بخواهی کفش های فاصله را جفت خواهم کرد روزی از تو دور خواهم شد که بدانم ممکن است با چهره ی برافروخته و ابرو های گره خورده نوازش گر خوبی برای این عواطف نباشم این کیبورد, پیانو من برای نواختن احساساتم بود که نامش تداعی لالایی یک مادر , لبخند یک نوزاد , گریه ی دو رفیق بعد از پیدا کردن هم بعد از سال ها و زنده شدن یک عزیز بعد از نفس های مصنوعی است و بلند این نام را با من زمزمه کن : مهدی صاحب همه ی زمان ها
- ۹۴/۰۴/۰۳