/ پدر مرا پدرانه بخوان /

این است فریاد ما، این است آرزوی ما، صلح در تمام دنیا.

/ پدر مرا پدرانه بخوان /

این است فریاد ما، این است آرزوی ما، صلح در تمام دنیا.

/ پدر مرا پدرانه بخوان /

سلام بازدیده کننده ی عزیز این نویسنده دیگه نمی نویسه یه جورایی به قول خواجه امیری سلام اخر امروز 18مرداد 95اخرین روزه برام سخته دارم با یه ادم خداحافظی می کنم چون که باید برم نپرسین چرا باید رفت دیگه دلیل نمی خواد این وب سر به اینترنتی منه من که ولش کردم شما با خوندنش به نویسنده اش لطف می کنین به وبی که می تونست 5 ساله بشه ولی الان 482 روز عمر داره در اینده رو نمی دونم خودم همیشه از این وبای خاک خورده می ترسیدم دنیا گوش شنوایی داره عقده ایی هم هست از هر چی ترسیدم سرم اورد خواهشی دارم بقیه مطالب رو هم بخونین نذارین این وب بیشتر از ا ین خاک بخوره وبی که شاید صاحبش برای همیشه فراموشش کنه با این وب در یک کلام تنهایی هامو شادی هامو دوست داشتن هامو سهیم شدم این وب مثل یه دوست باهام بود وقتی که ادما سال 94 همه یه جورایی پرتم کرده بودن دور :):) گاهی انسان بودن گناه بزرگیست. اکنون که میدانم بخاطر کمک کردن به کودکی بیگناه که بازیچه جنگ و خشونت شده است فردا قبل از طلوع آفتاب مرا بدستان خداوند می سپارند. میدانم که انسانیت هرگز نمیمیرد ولی بدانید که گاهی انسانیت گناه بزرگیست:):)

عقب گرد رفتن توی مرام خدا راه نجاته

سه شنبه, ۱۵ تیر ۱۳۹۵، ۰۳:۲۴ ق.ظ

شاید توی یه خواب از خودم بپرسم من کی ام خیلی وقته خوابم خواب زده ایی که راه می ره نفس می کشه اما یادش نمی یاد برای چی به دنیا اومده ارزشش به چیه بیچاره یی که تازه فهمیده تک تنهاس توی جاده ی تاریک و مه گرفته جاده یی که پر از خاره  چشماش بینایی نداره صدای جیغ و داد می یاد داره سمت اینده ایی می ره که ازش می ترسه و از گذشته ایی فرار می کنه که تر سناک تر از اینده اس و حالی که هر لحظه ممکنه توی  یه باتلاق جدید گیر بیفته جاده ایی که هیچ طلوعی ندار ه خودش نمی دونه کی توی این جاده گیر افتاد خیلی می ترسه شب بالای سرش دهان وا کرده زمین زیر پاهاش قرص نیست هر لحظه ممکنه به ته دره سقوط کنه با همه ی اینها داره این را ه وحشتناک ادامه می ده احساس می کنه قلبش نیست یه چرخ فرسوده توی سینه اش می چرخه خفاش های کری که نجواکنان دور ش می چرخن و بهش می گن تو هم از مایی فقط داد بکش صدات به خودت بر می گرده طمعه پیدا می کنی توی اون تاریکی داد می کشه صداش به یه دختر بچه بر خورد می کنه نون دختر بچه رو می دزده دختر بچه رو تهدید به مرگ می کنه  خفاش ها بهش می گن کارت حرف نداره هنوز یه گاز نزده که یه چاقویی کنار سیب گلو ش احساس می کنه مجبور می شه نونش رو به راهزن وحشی بده و راهزن به سرعت توی اون تاریکی ناپدید می شه همه ی خفاش ها رفتن مگه یکی از اونها به اون می گه به دوستات بگو صدام به خودم برگشت یه روز یه پشه یه خفاش رو می خوره خفاش ناشنوا و نابینا بود  نا اگاه پر کشید خواب زده به جغدی که روی شاخه درخت  هو هو می کرد گفت خفاش برای تاریکی افریده شده چون هم کره هم نابینا جغد   گفت تو چه طور تو هم برای این خراب اباد افریده شدی خواب زده گفت نه من خودم خواستم اول راه پر بود از چیز های قشنگ جغد دانا پوزخندی زد یک کم جابه جا شد گفت ظاهرشون قشنگ بود خواب زده گفت اره تو از کجا می دونی جغد گفت من هم روزگاری مثل تو بودم یه ادم به خاطر گوش های تیزم و چشمام به خودم مغرور شدم کم کم وارد این جاده شدم باورم نمی شد بنده ی خوب خدا باشم و لی روزگارم تاریک بشه خواب زده گفت خدا از غرور خوشش نمی یاد جغد گفت خوب تو نه کری نه کور نه مغرور پس چی شده خواب زده گفت هیچی من الان یه گنجشگ نا امیدم که بالاش رو چسب زده جغد گفت نا امیدی خدا از این خیلی بدش می یاد خواب زده گفت چه طوری امیدوار بشم جغد تعجب کرد هیچی نمی تونست بگه خودش هم نا امید بود یعنی خدا دوستشون داشت جغد گفت می خوای با هم پرواز کنیم به بلند ترین جای این جاده خواب زده گفت لازم نیست   یه کسی بهم گفت هر فقط کمک می خواستی توی هر جای این جاده صدام بزنی کمکت می کنم جغد هیجان زده بود روی شونه های خواب زده نشست و گفت  کی و کجا دیدیش خواب زده کمی سر به سر جغد گذاشت اما جغد خیلی جدی بود خواب زده از جغد پرسید چرا می خوای بفهمی که من اول این جاده دیدمش و اول صبح بود جغد هو هویی کرد بالاش رو تکون داد به سمت عقب پر کشید خواب زده دنبال جغد دوید کنجکاو بود و کمی خسته ولی هم چنان به شمت عقب می رفتن با کمال ناباوری متوجه شدن هوا داره روشن تر می شه و   خدا اول جاده منتظرشونه ... شاید گاهی راه رو  اشتباه می ری ولی اشکالی نداره دوباره به عقب برگرد معنوی ترش توبه کن خدا منتظرته با هر گناهی که کردی اون می بخشه اینو بدون بدترین گناه نا امیدیه       

  • ۹۵/۰۴/۱۵
  • جوون مرد ...