فکر کن در اوج شهرت نامت را ندانند...
الان که جلوی لپ تاپ نشستم و این هارو می نویسم هوا اون بیرون بارونیه دلم کشیده برم بیرون ولی این موضوع اون قدر برام مهمه که پای این لپ تاپ میخکوب شدم و بی خیال بارون می دونین من ادم اهنی می خوام خودمو جای یه مادر بزارم یه جوون هجیده ساله رعنا دارم و کلی ارزو برای اون داماد بشه من مادر شوهر بشم ولی نه مادر شوهر بد جنسی نمی شم هوای عروسم رو داشته باشم دیگه که نوه دار بشم براش بافتنی ببافم ولی داغ همه ی اینا رو دلم بمونه یهو یه سری ادم بی رحم جنگ را ه بندازن بخوان ایران رو بگیرن گوشه چشمی به ناموسای ایران داشته باشن پسر من هم خوش غیرت روی کشورش و ناموسش غیرت داره بخواد مثل جوونای دیگه بره خط مقدم قبل از رفتن یه بغضی گلوش رو بخارونه ته اشکی توی چشماش باشه و به من بگه حلالم کن بچه فضولی بودم خیلی اذیتت کردم دیگه خودت می دونی که پسرم و غرور دارم که بهت نگفتم که چه قدر دوستت دارم با این حرفش دستام شل بشه ظرف اب بیفته زمین و دم رفتن عینکم رو بر عکس همیشه سفت بچسبم که خیلی خوب بینمش با خود بگم عجب قد و بالایی فدات بشم اسفند تموم کردیم وگرنه برات دود می کردم که چشمت نزنن .نمی دونم دلم چه طور اون وقت راضی می شد که می ذاشتم بره شاید دیگه بر نمی گشت به جای یه ماه سی و یک سال طول می کشید الان خودمو گذاشتم جای یه مادر خیالی که دلم نمی یاد از پسر خیالی ایم دست بکشم اگه جای این مادر بودم چی کار می کردم...اقا گم نام 61 دارین هیجده ساله..
- ۹۴/۰۶/۱۹