/ پدر مرا پدرانه بخوان /

این است فریاد ما، این است آرزوی ما، صلح در تمام دنیا.

/ پدر مرا پدرانه بخوان /

این است فریاد ما، این است آرزوی ما، صلح در تمام دنیا.

/ پدر مرا پدرانه بخوان /

سلام بازدیده کننده ی عزیز این نویسنده دیگه نمی نویسه یه جورایی به قول خواجه امیری سلام اخر امروز 18مرداد 95اخرین روزه برام سخته دارم با یه ادم خداحافظی می کنم چون که باید برم نپرسین چرا باید رفت دیگه دلیل نمی خواد این وب سر به اینترنتی منه من که ولش کردم شما با خوندنش به نویسنده اش لطف می کنین به وبی که می تونست 5 ساله بشه ولی الان 482 روز عمر داره در اینده رو نمی دونم خودم همیشه از این وبای خاک خورده می ترسیدم دنیا گوش شنوایی داره عقده ایی هم هست از هر چی ترسیدم سرم اورد خواهشی دارم بقیه مطالب رو هم بخونین نذارین این وب بیشتر از ا ین خاک بخوره وبی که شاید صاحبش برای همیشه فراموشش کنه با این وب در یک کلام تنهایی هامو شادی هامو دوست داشتن هامو سهیم شدم این وب مثل یه دوست باهام بود وقتی که ادما سال 94 همه یه جورایی پرتم کرده بودن دور :):) گاهی انسان بودن گناه بزرگیست. اکنون که میدانم بخاطر کمک کردن به کودکی بیگناه که بازیچه جنگ و خشونت شده است فردا قبل از طلوع آفتاب مرا بدستان خداوند می سپارند. میدانم که انسانیت هرگز نمیمیرد ولی بدانید که گاهی انسانیت گناه بزرگیست:):)

معجزه ی اشک

سه شنبه, ۸ دی ۱۳۹۴، ۰۸:۵۹ ق.ظ

من همون مریض ای سیو هستم که تو   باید از پشت شیشه بینیش از همون شیشه هایی که ادم خودش رو می بینه ولی از پشتش خبر نداره من خود درمونده مو هر روز توش می بینم اما تورو نه این بیمارستانا هم از اداره ی پلیس یاد گرفتن یه خوشحالی مطمئنی داشتم که اگه یه مریضی توی اتاق با یه پنجره ی شیشه ای محکوم به حبس باشه بتونه ملاقاتیش رو با چشم گریون ببینه ولی من باید چشم بصیرت داشته باشم تا تو رو ببینم اوایل نمی دونستم یکی از پشت شیشه شاهد اعمالمه پس هر مسخره بازی که دوست داشتم در می اوردم یا گاهی وختا یواشکی گریه می کردم خوراکی های غیر مجاز  می خوردم تا این که یه روز یه تابلو توی اتاقم وصل کردن : شاید از پشت اینه ی جیوه ای هم یکی داره نگات می کنه و خودت تنها نیستی .از اون روز به بعد حواسم به کارام بود تا این که یه روز خیلی به پنجره ی جیوه ای نزدیک شدم احساس کردم بوی یاس می یاد گلی که نشون یه غریبه ی بود بهتره تصحیحش کنم غریبه ی اشنا بود از اون روز به بعد یه انگ دیوونه هم بهم زدن چون می خواستم با کله ی اهنیم شیشه رو بشکونم سرم هر روز خونی بود زخمش عود می کرد برای این که کله ام منفجر نشه بهم یه تبر دادن ولی اون هم فایده نداشت با همه چی سعی کردم این طلسم موجود رو بشکونم ولی نشد که نشد تا این که یه روز گریه ام گرفت تو عالم دیوونگی گفتم شاید اشکم بشکنتش یه قطره مو به شیشه مالیدم ولی باورم نمی شد که یه قطره اشک این همه معجزه داشته باشه شیشه با خاک یکسان بشه من کسی رو ببینم که سالهاست برای دیدنش مردم اواره ی کوچه و خیابون می شن ....شاید ادامه داشته باشه به هر حال نمی دونم

  • ۹۴/۱۰/۰۸
  • جوون مرد ...