معجزه ی اشک
من همون مریض ای سیو هستم که تو باید از پشت شیشه بینیش از همون شیشه هایی که ادم خودش رو می بینه ولی از پشتش خبر نداره من خود درمونده مو هر روز توش می بینم اما تورو نه این بیمارستانا هم از اداره ی پلیس یاد گرفتن یه خوشحالی مطمئنی داشتم که اگه یه مریضی توی اتاق با یه پنجره ی شیشه ای محکوم به حبس باشه بتونه ملاقاتیش رو با چشم گریون ببینه ولی من باید چشم بصیرت داشته باشم تا تو رو ببینم اوایل نمی دونستم یکی از پشت شیشه شاهد اعمالمه پس هر مسخره بازی که دوست داشتم در می اوردم یا گاهی وختا یواشکی گریه می کردم خوراکی های غیر مجاز می خوردم تا این که یه روز یه تابلو توی اتاقم وصل کردن : شاید از پشت اینه ی جیوه ای هم یکی داره نگات می کنه و خودت تنها نیستی .از اون روز به بعد حواسم به کارام بود تا این که یه روز خیلی به پنجره ی جیوه ای نزدیک شدم احساس کردم بوی یاس می یاد گلی که نشون یه غریبه ی بود بهتره تصحیحش کنم غریبه ی اشنا بود از اون روز به بعد یه انگ دیوونه هم بهم زدن چون می خواستم با کله ی اهنیم شیشه رو بشکونم سرم هر روز خونی بود زخمش عود می کرد برای این که کله ام منفجر نشه بهم یه تبر دادن ولی اون هم فایده نداشت با همه چی سعی کردم این طلسم موجود رو بشکونم ولی نشد که نشد تا این که یه روز گریه ام گرفت تو عالم دیوونگی گفتم شاید اشکم بشکنتش یه قطره مو به شیشه مالیدم ولی باورم نمی شد که یه قطره اشک این همه معجزه داشته باشه شیشه با خاک یکسان بشه من کسی رو ببینم که سالهاست برای دیدنش مردم اواره ی کوچه و خیابون می شن ....شاید ادامه داشته باشه به هر حال نمی دونم
- ۹۴/۱۰/۰۸