نفرتم را بر روی یخ می نویسم
سلام مهربونم بعد از چند ماه به هیجان اومدم از اتاقم بیرون پریدم یه دل سیر اب خوردم اون قدر که یه پروانه موقع تولدش از گل شهد می خوره باورت می شه جیغ کشیدم همین نیم ساعت پیش با یه نویسنده ی جدید اشنا شدم وای مثل بابا لنگ دراز جودی دوستش دارم یه چیز جدید بهم هدیه داد عشق به زندگی نمی دونستم زندگی این قدر خوشگله وگرنه زود تر لپش رو می کشیدم غریب من به هر ریال یا نه دلاری حاضرم زنده بمونم تو چی می دونم برام دعا کردی که بخندم به وقت طلوع ماه از خدا خواستی تا من ترانه بخونم و شاعر بشم بد نیستم ولی کمی حصار هنوز دورم هست پر از سیم و خار دست های من ناچار از فرارند وگرنه قراری نیست به انعطاف پذیری طناب نیستند این سیم های خار دار بگذریم این نویسنده ی من می گه ادم اگه عاشق نباشه پیر می شه معنای هر چیزی رو دریاب نه ارزش رو خدا به ما زندگی داده پس هر روز به دوست داشتنی هامون بگیم دوستشون داریم دوستت دارم هر روز این نامه رو که نویسنده اخرین روزای عمرش نوشته رو حتما بخون من اون چیزایی رو که دوست دارم و با هاشون کلی ذوق زده شدم به کسایی که دوستشون دارم معرفی می کنم این هم یکی از اون هاست عنوان این مطلب از خودم نیست از اقای مارکز ئه ولی گل سر خم من محبتم رو روی یخ نمی نویسم تنها نمی گم دوستت دارم مثل خودت ثابت می کنم
دریافت بابایی حتما بخونیشا برای تو گذاشتمش
- ۹۵/۰۱/۰۶