/ پدر مرا پدرانه بخوان /

این است فریاد ما، این است آرزوی ما، صلح در تمام دنیا.

/ پدر مرا پدرانه بخوان /

این است فریاد ما، این است آرزوی ما، صلح در تمام دنیا.

/ پدر مرا پدرانه بخوان /

سلام بازدیده کننده ی عزیز این نویسنده دیگه نمی نویسه یه جورایی به قول خواجه امیری سلام اخر امروز 18مرداد 95اخرین روزه برام سخته دارم با یه ادم خداحافظی می کنم چون که باید برم نپرسین چرا باید رفت دیگه دلیل نمی خواد این وب سر به اینترنتی منه من که ولش کردم شما با خوندنش به نویسنده اش لطف می کنین به وبی که می تونست 5 ساله بشه ولی الان 482 روز عمر داره در اینده رو نمی دونم خودم همیشه از این وبای خاک خورده می ترسیدم دنیا گوش شنوایی داره عقده ایی هم هست از هر چی ترسیدم سرم اورد خواهشی دارم بقیه مطالب رو هم بخونین نذارین این وب بیشتر از ا ین خاک بخوره وبی که شاید صاحبش برای همیشه فراموشش کنه با این وب در یک کلام تنهایی هامو شادی هامو دوست داشتن هامو سهیم شدم این وب مثل یه دوست باهام بود وقتی که ادما سال 94 همه یه جورایی پرتم کرده بودن دور :):) گاهی انسان بودن گناه بزرگیست. اکنون که میدانم بخاطر کمک کردن به کودکی بیگناه که بازیچه جنگ و خشونت شده است فردا قبل از طلوع آفتاب مرا بدستان خداوند می سپارند. میدانم که انسانیت هرگز نمیمیرد ولی بدانید که گاهی انسانیت گناه بزرگیست:):)

حلال ماه برای یه ستاره بان معجزه اس

دوشنبه, ۱۷ خرداد ۱۳۹۵، ۱۰:۴۴ ب.ظ


من خودمو معرفی نمی کنم هر اسمی می خوای روی من بذار ولی بهتره بهم بگی  ستاره بان زیاد اهل حرف زدن نیستم ولی نوشتن چرا اسمون پر از ستاره همه ی عشق من توی زندگیه شاید به خاطر تکیه کلام دوستم  که توی گوشم  بار ها  تکرار می شه اونی رو که بیش تر از همه دوست داری توی یکی از همین ستاره ها بهت می خنده با همین دوستم و گروه رصد برای دیدن حلال ماه یه سال راهی بیرون شهر شدیم چشمون به اسمون خشک شد ولی دریغ از حلال ظریف و نازی که توی اسمون جلوی چشمای منتظر ما خوش رقصی کنه ماه خانوم می خواست تا کی علف به علف های زیر پای ما اضافه کنه ساعت ها سر پا بودیم و چشم درد دردش از پا درد بیشتر   بود همه ناامید گوشه ای نشستیم مشغول چای خوردن و کپ زدن بودیم که مش رمضون مردی که اشپز گروه بود با خوشحالی گفت یه چیز باریکی توی اسمونه همه خندمون گرفت بابا ماه ناز داشت  از شانس مثلا خوش از بین اون همه صاحب نظر دست من تازه کار رو کشید   و گفت پاشو بیا ماه رو ببین  توی ماه خدا ادم که ناامید نمی شه گفتم حالا چرا من به اون بگو گفت بقیه که گوش شنوا ندارن همین جوری لم دادن گفتم ما با تلسکوپ ندیدیم اون وخت با چشمای پیرت می گی رمضون مبارک رمضون کلافه گفت با تلسکوپ که نه با چشم دلم می گم رمضونه  من که شوخی ایم گرفته بود گفتم ما چیزی رو که نمی بینیم باور نداریم مش رمضون با دست سنگین و بزرگش محکم کشید پشت گردنم  گفت پناه بر خدا بیچاره مردم که چشمشون به چشمای شماست بقیه هم از فرط خستگی بی خیال بودن انگار مثل ادمای کر سعمک توی گوششون نبود به ناچار بلند شدم با اکراه توی حباب خیره شدم اره حق با این پیر مرد ماه هلول کرده بود سر از پا نمی شناختم  تعادل نداشتم تلو تلو خوران رفتم وسط بساطشون با صدای بلند گفتم به قول رمضون ماه رمضون مبارک مثل دیوونه ها به جای صلوات دست زدم  اونا هم مثل من تا نرفتن با اون تکه اهن ماه رو ندیدن باورشون نشد یکی از خاطر انگیز ترین رصدام بود10 ساله توی این کارم ولی هیچ کدومشون به شیر ینی اولی نیست خدا کارش همینه تا اخرین لحظه معجزه اش رو مثل این ماه رو نمی کنه تا اخرین لحظه    با یست ماهت ظهور می کنه با تلسکوپ نه بلکه با چشمای خودت  به حلقه های زلف ماه زل بزن

ر 

  • ۹۵/۰۳/۱۷
  • جوون مرد ...