چه قدر راحت گریه اش گرفت...
امروز چند تا از بچه ها راهی مشهد بودن . من بهشون حسادت کردم با خودم گفتم من از اینا بهترم پس چرا ا قا منو نطلبید خلاصه همین جوری غرغر می کردم تا زنگ اخر خدا بد جوری حالم رو گرفت. موقع خداحافظی یکی از بچه ها که نمی تونست بره مشهد هوایی شد و گریه ا ش گرفت تعجب کردیم چون گریه اش رو تا اون موقع ندیده بودیم بدجوری جلوی خدا خجالت کشیدم من پز خوب بودن و ارادتم رو به رخ اقا می کشیدم ولی اون بی صدا کبوتر سفید و بی ریا ی اقا شده بودچون نگفت: من ازهمه بهترم فقط عشقش رو با گریه ثابت کرد و باخودم گفتم :من چی دارم ؟ فکر می کنم حالا دو سه تا کار برای خدا کردم ادم شدم یا یه بار نماز م رو اول وقت خوندم شدم اولیای خدا .من هیچ کاری نکردم بعد خودم رو بهتر می دونم . منی که از فردام خبر ندارم نباید به خودم اجازه بدم که روی دیگران چسب خوبی یا بدی بزنم و اصلا تمام کارای خوبم رو مدیون خدام و می دونی چیه دیگه با خدا منی وجود نداره من و خدا با هم میشیم ما...
- ۹۴/۰۲/۰۸