نمی دونم چی باید گفت من خودم عاشق کله ی کچل و لباس خاکی یه سر بازم هر وخت هم یه سرباز می بینم کلی خوشحال می شم ارادت خاصی برای این قشر عزیز قائلم دو سال دوری شب های تنهایی توی برجک وای اگه که نامزد داشته باشه احتمالا نامه های یواشکی توی پادگان و گاهی دزدکی با موبایل باهاش حرف زدن بچه که بودم بابام محکم می زد روی شونه ی داداشم که می ری سربازی مرد می شی یادمه داداشم که سر باز شد مامانم یه لحظه اروم و قرار نداشت با ابن که خیلی ازمون دور نبود وای این هم درداور بود روزی که می رفت سر بازی مامانم کلی گریه کرد سال تحویل داداشم سر سفره باهامون نبود توی عکسی هم گرفتیم قشنگ معلومه که هر چهارتامون دل تنگیم و روزایی هم که با اون سر و ریخت با مزه مرخصی می اومد برای همون بهشت بود من فکر می کردم داداشم مرد شده مردی که افتاب سوخته شده بود کمی لاغر و با کلی خاطره حالا حتی یه لحظه هم نمی تونم جای خانواده داغدار سر بازا باشم نه که نتونم اصلا نمی شه داداش من سر باز پادگان صفر پنج ارتش باشه توی اون اتوبوس و بعد سقوطش ته دره بعدمتاسفانه جز کشته شده گان و من اولین نفری باشم که از این موضوع خبر داره بعد با قیافه گرفته ایی برم پیش مامانم و بهش بگم مامان داداش بعد مامانم بگه داداش چی چیزی شده من با ناراحتی خودمو توی اغوشش بندازم و با نفس های بریده بگم دیگه نمی خواد هفته ی دیگه براش بری خواستگاری داداشی دیگه زنده نیست..مامانم توی بغلم خشکش بزنه و بگه اصلا شوخی با مزه ای نبود هر چی جریان رو از سیر تا پیاز بگم و قسم بخورم خودم اسمش رو دیدم مامانم بزنه زیر گوشم بگه این قدر دروغ نگو زبونت رو گاز بگیر مثلا روزه هستی داداش کوچیکه پیراهن مامانم رو بکشه دستش رو دور کمر مامان حلقه کنه و بگه مامانی یعنی داداش دیگه مرخصی نمی یاد و در اخر چند کلمه ایی حرف حق از اقای پرویز پرستویی:(« نوزده سرباز وبیست و نه زخمی در یک روز در دوسانحه رانندگی میمیرند.اگر
این اتفاق در هر جای دیگر رخ میداد رسانه هایشان اینقدر بی تفاوت نبودند
واین فاجعه به یک تیتر حوادث تبدیل نمی شد .واقعا چه کسی پاسخگوی این وسیله
نقلیه های اسقاطی است؟ اما سرباز مگر چه ارزشی دارد؟ فیش حقوقی شاهد است
که سرباز ماهیانه هفتادهزار تومان می ارزد،هفتاد هزار تومان...
خدا حافظ برادر سربازم اینجا کسی ککش هم نمیگزد ،جز خانواده داغدارت جز رفیق بی برادر شده ات جز دخترکی که رخت بخت سفیدش سیاه شد.»