به نقل از "ندای یک بسیجی": نامه ی راشل کوری(از اعضای جنبش جهانی همبستگی با ملت فلسطین) به مادرش
پیشنهاد می کنم بخونید ...
" #دوستت دارم! دلم واقعا برایت تنگ شده! شبها #کابوسهای
وحشتناکی میبینم، تانکها و بولدوزرها را میبینم که دور خانه را
گرفتهاند و من و تو هم داخل خانه هستیم. گاه، آدرنالین نقش بیحس کننده
بازی میکند.
در چند هفته اخیر، غروبها یا در طول شب، اوضاع را در ذهنم مرور میکنم. من حقیقتا برای این #مردم نگرانم! دیروز، پدری دست دو بچهاش را گرفته بود و در تیررس #تانکها،
تفنگچیان، بولدوزرها و جیپهای ارتشی به این طرف و آن طرف میرفت و
میخواست آنها را از آنجا دور کند؛ چون فکر میکرد خانهاش را با دینامیت
منفجر میکنند. من و "جنی" همراه چند #زن و دو بچه کوچک داخل خانه ماندیم ... روز یکشنبه، حدود 150 مرد #فلسطینی
را در یکجا جمع کرده بودند و در حالیکه تفنگهای سربازان اسرائیلی بالای
سرشان آماده شلیک بود، تانکها و بولدوزرها 25 گلخانه و مخزن پرورش گل را
خراب کردند، یعنی جایی را که منبع تامین معاش 300 نفر بود، نابود کردندمادرم! من از دیدن آن #مرد که فکر میکرد اگر با دو بچهاش از خانه خارج شود و آنطور در تیررس تانکها بچرخد بیشتر در امان است، #وحشت کرده بودم. من واقعا میترسیدم که آنها #کشته
شوند، و برای همین سعی کردم خودم را بین آنها و تانک حایل کنم! این مسایل
هر روز پیش میآید. اما دیدن آن پدر که با دوتا بچه کوچولویش در بیرون
سرگردان بود و بینهایت غمگین به نظر میرسید، برایم لحظه عجیب و تجربه
نشدهای را به وجود آورد ...
مادرم! من خیلی روی حرفهایی که شما در تلفن گفتی؛ درباره اینکه #خشونت
های فلسطینیها کمکی به حل قضیه نمیکند، فکر کردم. دو سال قبل شش هزار نفر
از اهالی رفح در اسرائیل کار میکردند، این کارگران، امروز فقط ۶۰۰ نفرند.
و بسیاری از این ۶۰۰ نقر هم، از اینجا رفتهاند؛ چون سه پست بازرسی بین
اینجا و اشکلون (نزدیکترین شهر اسرائیل) دایر کرده اند که یک فاصله 40
دقیقهای را که راه هر روزه کارگران بوده، به یک مسافرت 12 ساعته و در واقع
غیرممکن تبدیل کرده است ... .
از شروع #انتفاضه تاکنون 600 خانه در رفح خراب کردهاند، اکثریت ساکنان این خانهها هیچ ارتباطی با #مبارزان
نداشتند و فقط، در نزدیکی مرز زندگی میکردند. اخیرا شواهدی به دست
آوردهایم که در گذشته، کشتیهایی که میباید گلهای غزه را به سمت بازارهای
#اروپا
ببرند، هفتهها برای کنترل امنیتی در معبر "#ارض" منتظر میماندند. به
راحتی میتوانی تصور کنی که شاخههای گل که بعد از دو هفته معطلی در کشتی
به بازار میرسند چه حالی دارند و چه بازاری میتوانند پیدا کنند. سرانجام
هم، بولدوزرها آمدند و این مردم را از باغ و باغچه شان جدا کردند.
چه چیز برای این مردم مانده؟ اگر پاسخی داری به من بگو! من ندارم. اگر هر کدام از ما #زندگی
آنها را میدیدیم؛ میفهمیدیم که چطور آسایش و رفاه از آنها سلب شده،
میدیدیم که چطور با فرزندانشان در جاهایی شبیه انبار و پستو زندگی
میکنند؛ اگر این چیزها برای خودمان پیش میآمد و میدانستیم که #سربازها، تانکها و بولدوزرها میتوانند هر لحظه برسند و تمام #گلخانههایی را که مدتها ساختهایم خراب کنند، خودمان را بزنند و همراه 149 نفر دیگر، ساعتها و ساعتها بازداشت کنند، فکر کن، آیا برای #دفاع از خودمان و از چیزهای اندکی که برایمان مانده، از هر وسیلهای، حتی خشونتآمیز، استفاده نمیکردیم؟ به نظر من چرا!
معتقدم در شرایط مشابه، اکثریت #اسانها،
هر طور که بتوانند، از خود دفاع میکنند. فکر میکنم عمو "گریچ" همین کار
را میکند؛ فکر میکنم مادر بزرگ هم همین کار را میکند؛ فکر میکنم خودم
هم همین کار را خواهم کرد.
مادرم! از من میخواهی که از مقاومت بدون #خشونت
حرف بزنم؟ دیروز، وقتی آن تله، منفجر شد، شیشه های تمام خانههای مسکونی
اطراف فرو ریخت. ما داشتیم چای مینوشیدیم و من میخواستم با آن دوتا
کوچولو بازی کنم! تا الان، اوقات سختی را گذراندهام! تحمل این همه محبت و
مهربانی برایم بسیار دشوار است، آن هم از جانب مردمی که مستقیما با مرگ رو
در رو هستند.
میدانم که در #آمریکا،
همه مسائل اینجا، اغراق آمیز به نظر میرسد. صادقانه بگویم، گاه، عطوفت
مطلق این مردم که حتی در همان زمان که خانه و زندگی شان درهم کوبیده
میشود، مشهود است، برای من #سوررئالیستی
است. برایم غیرقابل تصور است که آنچه در اینجا میگذرد، میتواند در دنیا
پیش بیاید، بدون اینکه اغتشاش و آشوب و جنجال عمومی در پی داشته باشد.
اینها قلبم را به درد میآورد، همانطور که در گذشته هم برایم دردناک بود! چه چیزهای شنیعی که اجازه میدهیم در جهان بگذرد!
این چیزی است که من در اینجا شاهدش هستم؛ قتل و کشتار، حملههای موشکی، مرگ بچهها با گلوله، اینها #قساوت است. و وقتی همه اینها را یکجا در ذهنم جمع میکنم، از احتمال فراموش شدن آن وحشت میکنم.
اکثریت غالب این مردم، حتی اگر از نظر #اقتصادی
امکان گریز از اینجا را داشته باشند، حتی اگر واقعا بخواهند دست از مقاومت
بردارند و خاک خود را رها کنند و بروند (و این، به نظر می رسد کوچکترین
هدف سفاکیهای #شارون است) نمیتوانند. برای این که حتی نمیتوانند برای تقاضای روادید به #اسرائیل
بروند، و برای اینکه کشورهای دیگر اجازه ورود به آنها نمیدهند (نه کشور
ما و نه کشورهای عربی). برای همین است که من فکر میکنم وقنی تمام امکان
زنده بودن فقط در یک وجب جا (#غزه) خلاصه میشود و از آن نمیتوان خارج شد،
میتوانیم از "نسلکشی" حرف بزنیم. شاید شما بهتر بتوانی معنای "نسلکشی"
را، بر طبق قوانین بین المللی تعریف کنی. من الان آن را در ذهن ندارم. اما
من، اینک بهتر میتوانم آن را تصویر کنم، البته امیدوارم!
فکر می کنم تو می دانی که من دوست ندارم از این کلمات سنگین استفاده کنم.
ولی واقعا سعی میکنم آن را تصویر کنم و بگذارم دیگران خودشان نتیجهگیری
کنند. و با این حال، همچنان به توضیح و تشریح موقعیت ادامه میدهم.
من فقط میخواهم برای مادرم بنویسم و به او بگویم که من شاهد این #نسل_کشی
تاریخی و حیلهگرانه هستم! من واقعا وحشت زدهام، و مدام اعتقاد عمیق خود
را به انسانیت و شفقت انسانی، مورد سئوال قرار میدهم! اینها باید متوقف
شود!
فکر میکنم چقدر خوب است که همه ما، همه کارهای دیگر را رها کنیم و زندگی
خود را وقف این کار کنیم. اصلا فکر نمیکنم که این کار اغراق است. من هنوز
هم دوست دارم برقصم، دوست پسر داشته باشم و با دوستان و همکارانم شادی کنم و
بخندم؛ ولی در عین حال می خواهم که اینها متوقف بشود، بیرحمی و شقاوت! این
چیزی است که حس میکنم! من احساس ناامیدی میکنم! من متأسفم که این پستی و
دنائت جزو واقعیتهای #جهان
ماست! و اینکه ما، در عمل در آن شریکیم! این، آنی نیست که من برایش به
دنیا آمدم! این، آنی نیست که مردم اینجا برایش به دنیا آمده باشند! این،
دنیایی نیست که تو و بابا #آرزویش میکردید؛ آنگاه که تصمیم گرفتید مرا داشته باشید.
این، آنی نیست که من وقتی به دریاچه کاپیتال نگاه میکردم، میگفتم: "اینست
دنیای بزرگ! و من هم در آنم". من دوست ندارم بگویم که میتوانم در این
دنیا در آسایش به سر ببرم و بدون هیچ نگرانی و در بی خبری کامل از شرکت
خودم در این "نسل کشی"، زندگی کنم؛ باز هم انفجار بزرگی در دوردست!
وقتی از #فلسطین
برگردم، با کابوسهایم دست به گریبان خواهم بود و احساس گناه خواهم کرد از
اینکه در اینجا نماندهام. اما میتوانم خود را در کار زیاد غرق کنم. آمدن
به اینجا یکی از بهترین کارهایی است که تا به حال انجام دادهام.
خواهش میکنم وقتی به نظر خل میآیم، علت آنرا شرافتمندانه به این تعبیر کن
که من در میان یک "نسل کشی" هستم که خودم هم بطور غیرمستقیم از آن حمایت
میکنم و دولت من در آن مسئولیت زیادی دارد. دوستت دارم، همانطور که بابا
را! متأسفم از این که نامه بدی نوشتهام!
28 فوریه 2003 . ... ما هر روز صدای تانکها و بولدوزرها را می شنویم، این
مردم نمونه خوبی هستند برای این که انسان، یاد بگیرد که چطور در راههای
طولانی و سخت مقاومت کند. میدانم که این شرایط، با شدت و ضعف گوناگون بر
آنان میگذرد. اما من، از قدرت آنان در حفظ و نشان دادن شرف انسانی شان
حیرت میکنم. آنان در شرایط فوقالعاده دشواری که به سر میبرند، سخی و
بخشنده هستند، حتی میخندند، زندگی خانوادگی را حفظ میکنند .