یکی از سخت ترین سوالای فلسفی من کیستم راستش خودم هم نمی دونم شاید برای شکنجه ام باید ازم پرسید تو کیستی ؟ می دونی می تونست اسمم به جای جوون مرد درنای سفید باشه می تونست ادرس وبلاگ مثلا بی من من باشه هزاران توانستن دیگه ایی که شاید می تونست باشه ولی همه ی این ها بودن نیست اینها ظاهر قضیه هستن درون من چیست فقط می تونم این انتگرال احساسی رو یه جوری ایکس بذارم که کم ترمبهم باشه هر چی می رم جلو احساس می کنم من برای یه نفرم با تموم وجود من رو می خواد هر روز که بلند می شم هر کاری می کنه تا یه نیم دهنی صداش بزنم نمی دونم تا کی ولی تا ابد این تمنا های عاشقانه در هر جای این دنیای خاکی اهش دنباله ی قلبم رو گرفته اگه بخوام یه نیم دهن صداش بزنم خدا یا هر روز روزت می فهمم هیچ کس قد خودت عاشقی نمی دونه چرا سختش کنم عاشق نیست من دارم می شم شکل خودت بگذزیم که گاهی از این عملیات شبیه سازی عقب می افتم حالا یه سوالی بر عکس نشده رسم دنیا که معشوق شبیه عاشق می شه شاید تو معشوقی و من عاشق ولی نه من معشوقم و تو عاشق چون گاهی معشوق عاشق نیست ولی عاشق همیشه عاشقه