سرزنش رو ح جنگلی و سر گردانم
سعی می کنم اشک نریزم اون قدر حرف از گریه و اشک هست که برام یه چیز تکراری شده اما عزیز اشک که نباشه به قول مجنون این عطش را چه جوری رام کنم هر چه قدر هم پیاز بگیری دستت بگی از این پیازه زخم بزنی به دستت نمک سودش کنی توی چشمات خاک بریزی فایده نداره یه روز اشک ها مهمون سرزده چشمات می شن شاید هم میز بان غم های نیومده باشن به لب چشمات می رسن و به شوق نزول پایین می ان یه ادمی که اشک ندیده از تعجب از پا می افته می خواد بفهمه این چیه که از چشم افتاده ولی به هیچ نتیجه ای نمی رسه حتی اگه مهندس شیمی باشه سر از این واکنش و کنش های پیچیده ی احساسی در نمی یاره اشک وختی همین جوری اگه فقط به خاطر یه حسرت بیاد پایین پاک ترین و مقدس ترین اشک دنیاست حتی اگه دست دلت تو کار نباشه اقا ی من هنوز در حسرت بی تو مردن اشک می ریزم هنوز در حسرت دل پاکی ام با توام در حسرت جمکران تو حتی در رویا هستم در زیر بارون روحم این قدر بی کار و سر گردان در شمرون ها و جردن هایی به جمکران هم برو کفر من رو در نیار من باید حق به جانب با شم که تو برای من محض یک دل خوشکنک از دور سری به جمکران نمی زنی اقا که مارا در واقعیت نمی طلبند در خیالم که این حق را دارم روح من تو دیگر با با با زیگوشی هایت این حق را از من نگیر همین امشب خوابش راببینم خواهش ....
- ۹۴/۱۱/۱۴